جدول جو
جدول جو

معنی لک زده - جستجوی لغت در جدول جو

لک زده
(خو / خوَ / خُ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لک زدن. لک دار. رجوع به لک زدن شود
لغت نامه دهخدا
لک زده
برنگ دیگر درآمده میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن و یا فساد
تصویری از لک زده
تصویر لک زده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لک زدگی
تصویر لک زدگی
حالت و چگونگی چیز لک زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلک زده
تصویر فلک زده
بی طالع، بدبخت، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم زده
تصویر غم زده
غم دیده، اندوهگین، ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از پا درآمده، از زیر بار در رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می زده
تصویر می زده
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد، شراب زده، برای مثال می زدگانیم ما در دل ما غم بود / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود (منوچهری - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت زدن
تصویر لت زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک زاده
تصویر ملک زاده
فرزند پادشاه، شاهزاده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ زَ دَ / دِ)
در یک قاعده و در یک خط. (ناظم الاطباء). اما محتمل است که دگرگون شدۀ یک رده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شخصی را گویند که چارضرب زده باشد و یعنی ریش و بروت و مژه و ابرو را در هم تراشیده باشد. (برهان) (آنندراج). و در اینصورت زدن به معنی دور کردن و بریدن خواهد بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ شُ دَ)
نقطه یا نقطه نقطه رنگ رسیدگی در انگور و خرما و جز آن پدید آمدن، و عرب لک زدن خرما را توکیت گوید. رسیدن و پخته شدن نقطه ای از میوه. جزئی از آن شیرین شدن. پیدا آمدن رسیدگی و شیرینی در جزئی از میوه و پیدا آمدن لک در انگور، یعنی شیرین و شفاف شدن نقطه ای از حب انگور و خال افتادن در آن. لک افتادن در آن. انگور در هفدهم لک میزند (گویا هفدهم سرطان) ، لک زده بودن دل یا جگر برای چیزی یا پول، سخت دوستدار و مشتاق آن بودن. بسیار خواهان آن بودن. نهایت آرزومند آن بودن، پیدا آمدن نقطه ای بگردیده و گندیده در میوه چون خربزه و هندوانه و جز آن. لک برداشتن
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
که شک کرده است. که دچار شک و تردید گشته است. (یادداشت مؤلف).
- شک زده بودن، دچار شک شدن. (یادداشت مؤلف). شک زده شدن.
- شک زده شدن، دچار شک شدن. شک زده بودن. (یادداشت مؤلف). (دهار). کماشه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مفلس و تهی دست. (آنندراج). سخت بدبخت. بداختر. (یادداشت مؤلف) :
بر زمین هر کجا فلک زده ای است
بینوایی به دست فقر اسیر...
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غم زده
تصویر غم زده
نژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
نوشته مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
فرهنگ لغت هوشیار
لب زدن بغذا یا نوشابه ای. خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن: بخوردنیها ابدا لب نزد، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زدن تپانچه زدن، خدشه بکسی وارد آوردن (یکی بود یکی نبود. چا. 125: 2)، چیزی را با چوب هم زدن و آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن زده
تصویر جن زده
بخوریده پری زده آنکه مورد اذیت و آزار جنیان واقع شده، مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف زده
تصویر صف زده
صف بسته رده کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سک زدن
تصویر سک زدن
راندن چارپا به وسیله سک، تحریک کردن اغوا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب زده
تصویر تب زده
کسی که مبتلا به تب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر زده
تصویر تر زده
قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از میدان در رفته، وارفته بی حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک زدن
تصویر دک زدن
گدایی کردن کدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا زده
تصویر بلا زده
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک زده
تصویر دک زده
کسی که ریش سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد چار ضرب زده
فرهنگ لغت هوشیار
بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکه زدن
تصویر لکه زدن
پیاده راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
((~. زَ دَ))
به سختی در آرزوی چیزی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دک زده
تصویر دک زده
((دَ زَ دِ))
کسی که ریش و سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد، چار ضرب زده
فرهنگ فارسی معین