- لک زده
- برنگ دیگر درآمده میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن و یا فساد
معنی لک زده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی طالع، بدبخت، فقیر
بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست
کسی که ریش سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد چار ضرب زده
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
گدایی کردن کدیه
شماری
از میدان در رفته، وارفته بی حال
بخوریده پری زده آنکه مورد اذیت و آزار جنیان واقع شده، مصروع
سیلی زدن
قباله
یک بار دود سیگار وغلیان و چپق وچیزی بدهان و گلو در کشیدن یک بار دود دادن سیگار و چپق و قلیان و غیره کشیدن دود کشیدن با نفس عمیق سیگار را کشیدن
پی بریده معقور (اسب و مانند آن) : خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا. (سوزنی)
کسی که مبتلا به تب باشد
راندن چارپا به وسیله سک، تحریک کردن اغوا نمودن
صف بسته رده کشیده
فرزند پادشاه، شاهزاده
حالت و چگونگی چیز لک زده
غم دیده، اندوهگین، ماتم زده
از پا درآمده، از زیر بار در رفته
دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
پی بریده، اسب یا استری که رگ وپی پایش را بریده باشند
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد، شراب زده، برای مثال می زدگانیم ما در دل ما غم بود / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود (منوچهری - ۱۷۹)
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته
نژند
نوشته مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
آنکه مورد ضرب (کتک) واقع شده، زن روسپی ژولیده و جلف
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن